« یکیبهدو با دوی تیر»
دارو ندارِ من از عشق تویی که چون تیری از تیر پرتاب شدی تا بر سنگِ سینهام خط بیندازی. خطی چنان میخی که مسلمانان کوفی بخوانند و قرآنیان ناسخ و منسوخ را بهانه کنند! و این یعنی که اگر در قرآن تناقض دیدی، باید به آن آیه که دیرتر آمده استناد کنی و این یعنی که حتی خدا مدام خودش را تصحیح میکرد. حتمن خواندهای در عهد عتیق که اول واژه بود و من گواهی میدهم تویی آن کلمه! آنحرف تویی که هی کلماتم را بیدار میکنی و از بالای لب پرتاب!
من هم خدای هنوز ناقصی هستم که تنها عشق کاملم میکند. عشقی که تیر را شروع میکند تا پایان بهار ممکن نشود دیگر! پس اگر علما میگویند که قرآن کاملست؛ ردِّ ناسخ و منسوخ میکنند در حالی که هم ناسخ و هم منسوخِ متنی که منم؛ تویی!
من هرگز نمیتوانم حقیقتم را اکران دهم اما تو دائم میتوانی دروغ را اثبات و اینگونه در حقیقت تختخواب کنی.
من یقین دارم که مرگی در کار نخواهد بود اگر عشقی در میانه باشد، و اگر عشق باشد که آغوشی دارد در من از همیشه گودتر، پس تو خواهی ماند تا مرا بمانانی و چنان بخوابانی که امشب هرگز تمام نشود. و من باز یقین دارم که روزهای بزرگ این دنیا سهم توست، و چون که از بهدنیا چاقترم، طوری که خانهات نلرزد چنان میرقصم امشب که مرگ از آدم فرار و تنها عشق بیاید در دلت چنان بنشیند که دیگر درد نکنی در دل، دلدرد نکنی طوری که حالا در وا کرده در دردِ دل!
تو از امروز زیادتری! خیلی زیادتری از اینروزها که در برابر فردایت کوتاه آمدهاند، و من یقین دارم که یک سال دیگر در چنین روزی چنان فشارت میدهم که سنگ سینهام خُرد شود، و این یعنی که تو اهل سالیان زیادِ هنوز نیامدهای، و این یعنی که هم ناسخ و هم منسوخ توئی و من در هر دو متنی که میخوانی نه قرآنم، نه عهد عتیق! بلکه با توهای تو در توهای هایهای هایها هایم! هایهایم!
علی عبدالرضایی
Leave a Comment