همین دیشب
در شنهای روان
خودم را که میشد غرق دیدم
تخت میافتاد به یک سو مدام
جای امنی نبود
حتی روی عرشه ی بالشی
که دختری
مثل درختی با دستهای مصلوب
ایستاده بود روی پنجهی پاهاش
و گذاشته بود
باد
زیر لباس خواب نازکش بزند موج
و فکر کند دارد به اورشلیم میرانَد
(همیشه عاشقِ کشتی و دریانوردی بود)
همین دیشب
فکر میکردم
ونیز روی آب نیست:
آسمان است که منعکس شده در صحرا
(روشِ سراب اینست)
هوای گرم میرود بالا
و موج برمیدارد
نور میشکند
و خلق میشوند
قایقرانها و خانههایی
که تاب میخورند
به عقب و جلو
بعد درختهایی میرویند کفِ تالاب
گاهی برگهایشان میشود جدا
لای جریانها
مثل موجِ موهای “اِوِلینا”
برگردان: کیوان کَشَمشان
Leave a Comment