درباره کار و کیفیت آن در زندگی انسان، اشعار زیادی سروده شده و افراد زیادی درباره کار اظهار نظر کردهاند که در این میان مصراع معروف « برو کار میکن، مگو چیست کار» از ملکالشعرای بهار که در کتابهای درسی مدارس ایران منتشر شده، در جامعه ایران از جایگاه خاصی برخوردار است. اما در این سیستم آموزشی هیچ زمان به نوع، کیفیت و چرایی کار به درستی اشاره نشده است. این شعر در جامعه کنار مَثَلهای «کار، عار نیست» و «بیگاری به از بیکاری» که قرار میگیرد، معنا و مفهومی را به وجود میآورد که در جامعه امروز ایران به معضلی تبدیل شده است. افراد در این جامعه مخصوصن جوانان که اکثرن از تحصیلات آکادمیک برخوردارند به دلیل اوضاع خراب اقتصادی و نبود کار مورد نظرشان، برای به دست آوردن پول راضی به انجام هر نوع کاری میشوند. جوانانی که در طول روز بیش از 10 ساعت کار میکنند و هر شب خسته به خانهها باز میگردند و فرداهای بعد از آن هم، تکرار همین ماجرا و با حقوقی که زیر خط فقر قرار دارد و به زحمت کفاف حداقل مایحتاج زندگیشان را میدهد. این جوانان وقتی به سن بالای 35 سال میرسند دچار انواع بیماریهای جسمی و فکری میشوند اما همچنان سرمایهای جز جانشان ندارند پس ناچارند باز هم ادامه دهند. به دوران جدید بردهداری خوش آمدید.
چرا کار میکنیم؟
در هر جامعهای برای یک زندگی خوب نیاز به سلامت، آرامش و شادی دارید. برای بهدست آوردن این آرامش نیاز است حداقلمایحتاج زندگی شما تأمین باشد، بنابراین مجبورید کار کنید. و در جامعهای با اقتصاد ورشکسته که هر روز خبری مبنی بر تعطیلی کارخانهای عظیم به گوش میرسد، پیدا کردن کاری خوب و مناسبِ تحصیلات شما تقریبن غیرممکن شده است. بنابراین شما مجبور به قبول هر شرایط کاریی میشوید که در آن درآمد مناسبی بهدست نمیآورید که هیچ، مهمترین سرمایههای زندگیتان یعنی زمان و سلامتی را هم از دست میدهید. تلاش خود برای سالها تحصیل و یادگیری را بر باد رفته میبینید و تبدیل به فردی سرخورده، افسرده، ناامید و عصبانی میشوید.
چرا زندگی میکنیم؟
انسان به جز لذت برای چه چیزی زندگی میکند؟ غیر این است که تمام ما انسانها به دنبال لذت از زندگی هستیم؟ به سر کار میرویم و کسب درآمد میکنیم تا لوازم بهتر و زندگی مرفهتری برای خود و خانوادهمان فراهم کنیم، به مسافرت برویم، تا برای کسی که عاشقش هستیم شرایط خوب زندگی را فراهم کنیم. اما در شرایط کنونی ایران، تمام این مسائل بالعکس شدهست و ما به سرکار میرویم چون «بیگاری به از بیکاری» و چون چرایی کار برایمان نامشخص است، بدون چون و چرا در طول روز 12 ساعت کار میکنیم. با 12 ساعت کار در طول روز برای چه زندهایم؟ چه لذتی دارد این همه جان کندن و کار کردن تا زمان بیماری؟ ارسطو به طور ضمنی در اخلاق نیکوماخوس میگوید: «هدف خردمند لذتجویی نیست، بلکه فارغ بودن از رنج است.» شما حتا اگر به دنبال لذت هم نباشید این همه کار بدون بازده چه حاصلی برای خودتان و عزیزانتان دارد؟ ساعت زیاد کاری در طول روز و خستگی شبانه شما باعث بیحوصلگی در خانه کنار عزیزانتان، عدم مطالعه و آگاهی و رنجش جسمی و روانی و در نهایت تجاوز به شما میشود.
در اینچنین جامعهای چه اتفاقی میافتد؟
در جامعهای که افراد مدت زیادی را در طول روز مشغول به جان کندن و بردگی برای به دست آوردن حداقل نیازهای زندگیشان هستند، کار، از کیفیت خوبی برخوردار نیست و افسردگی، خشونت، عصبانیت و بیوجدانی از پیامدهای این نوع کار کردن است، که اگر در حال حاضر نگاهی به آمار و ارقام منتشر شده داخلی و خارجی بیندازیم، در تمام این مسائل سرآمد جهان شدهایم. در این جامعه خلاقیت و تفکر مرده است، انسانها مثل بردگان به دنبال پول میروند و هر روز بیشتر در این باتلاقی که حاکمان برایشان پهن کردهاند فرو میروند. نسبت به مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بیتفاوت شدهاند و چنین افرادی در نهایت انسانیت را قربانی حماقت خودشان میکنند. افرادی تهیدست که آنقدر بهشان فشار آمده که دیگر احساسی ندارند و برای حداقل کیفیت زندگی گدایی میکنند و زامبیوار زندگی را به پایان میبرند. آرتور شوپنهاور فیلسوف آلمانی درباره این افراد چنین میگوید:« فقط فرد تهیدست ممکن است کاملن، عمیقن، بیچون و چرا و به طور همهجانبه به زیر دست بودن و به بیاهمیت و بیارزش بودن خود اعتقاد داشته باشد و از اینرو میتواند در دستگاه سیاست جایگاه خود را پیدا کند. فقط اوست که میتواند مدام تعظیم کند و فقط تعظیم اوست که به نود درجه کامل میرسد، فقط او میگذارد هر چه میخواهند با او بکنند و در عین حال میتواند لبخند هم بزند. فقط او بیارزش بودن خدماتش را کاملن میشناسد.
فقط او در ملاعام با صدای بلند یا حروف چاپی بزرگ از نوشتههای غیرحرفهای مافوقان خود یا اشخاص صاحب نفوذ دیگر به عنوان شاهکار تمجید میکند و فقط او راه و رسم گدایی را میداند.»
بیدلیل نیست که امروز در این جامعه میتوانیم کلمهبهکلمه این جملات شوپنهاور را حس کنیم، در سیستم حاکم بر ایران افراد هر چهقدر بیلیاقتتر و احمقتر باشند به جایگاه بالاتری دست پیدا میکنند، و با ایدئولوژی مذهبی که حاکمان سالها تبلیغش را کردهاند و عدم غنای ذهنی جامعه به راحتی در برابر این تجاوز و شستوشوی فکری تسلیم میشوند. این افراد که نه سواد خوبی و نه از پیشینه مناسبی در جامعه برخورداند، با نهایت حماقت به هر کاری که اربابهایشان دستور دهند، دست میزنند. در چنین جامعهای هیچچیز زیبایی نمیتوان یافت.
همهچیز آنقدر تاریک و سیاه است که راهی برای برونرفت از این شرایط، مخصوصن با وجود چنین حکومتی وجود ندارد. حاکمیت کشور باید تغییر کند و این روزگار مرید و مرشدی ور بیافتد. سیستم آموزشی کشور نیاز به تغییرات اساسی و پایهای دارد تا نسل آینده، نسلی با سواد، آگاه و اهل عمل و بهدور از هر نوع ایدئولوژی بزرگ شوند. قوانین کشوری و حکومتی نیاز به تغییرات اساسی دارد تا اقتصاد کشور دوباره جان بگیرد و از همه مهمتر مردم هستند که باید به اصل انسانی خودشان بازگردند و از این بیحالی و کرختی رهایی یابند تا از این تاریکی و تباهی که به آن دچار شدهاند برون روند.
آرمان خالقی
Leave a Comment