«علفزار گريان»
تمام رودخانهها سرچشمه از جنگ مىگيرند
كه بازىِ مردان است
عليه مادران
هرگز نديدهام
هيچ زنى شليك كند در جبهه
سربازها
اموالِ مادراناند
اما براى دو مرد
دو رهبر از دست مىروند
كه جز شطرنج
بازىِ ديگرى بلد نيستند
سالهاست كه شطرنج نمىكنم
چرا با جانِ اشياء بازى كنم؟
ديگر از بسيجىها
حتا پاسدارها
از هيچ شكنجهگرى متنفر نيستم
آنها هم پسرِ مادرى هستند
وقتى بهادر از جبهه آمد افقى
من شيون مادرِ پسر از دست داده را ديدم
واقعن بزن بهادر بود
حتمن يكى را كشته بود
كه شيونِ مادرى
اينگونه مادرش را مات كرده بود
هيچ جنگى برنده ندارد
در هر دو سمت
مادرى مىگريد
بيخود كه رودخانهها ادامه ندارند
دنبالشان كنى
به چشمهاى مادرى مىرسى
علی عبدالرضایی
جنگ و پیامدهای آن، موضوعیست که تاکنون هنرمندان زیادی در ژانرهای مختلف، سعی کردهاند به آن بپردازند. ماهیت، چیستی و فلسفهی جنگ، علت وقوع آن و عواقب مادی و معنویاش که تا سالها بعد ادامه دارد، همگی پرسشهایی هستند که ذهن هر انسان روشنفکری را به خود مشغول میسازند. اینکه عدهای در گذشته برای تأمین منافع اقتصادی و ارضای حس قدرتطلبیشان و برای عوامفریبی، تعاریفی از قبیل ناسیونالیسم، وطنپرستی، مام میهن، خونِ پاک، نژاد برتر و … به خورد مردمشان دادهاند و با کشیدن یک دیوار بلند و نفوذناپذیر تحت عنوان مرز و تعیین محدودهای بهنام کشور، اجازهی نفوذ و دستدرازی دیگران به اموالشان را نمیدهند تا تمامی منابع طبیعی و سرمایهی آن مملکت برای خودشان محفوظ بماند و یا با هجوم به کشورهای دیگر، آنها را تاراج و منابعشان را استثمار میکنند. آنها با اتخاذ سیاستهای خودخواهانه، سعی دارند از بدو تولد نوزادان و حتا قبل از آن، بر رشد و تربیت آنها نظارت کامل داشته باشند تا در مواقع بروز بحران، نیروهایی کارآمد و جانبرکف از لحاظ جسمی و عقیدتی به میدان نبرد اعزام نمایند. تشویق ازدواج جوانان، نظارت بر روابط جنسیشان، تهیهی برنامهی جامع تغذیهای و کنترل منحنیهای رشد نوزادان از تولد تا بلوغ و ۱۲ سال آموزش اجباری در مدارس (بیشتر کارخانهی احمقسازیاند تا مدرسهی آموزشی) و بعد از آن در دانشگاهها، تنها گوشهای کوچک از تلاش دولتها برای بههنجارسازی و رؤیتپذیری مردم هستند. یعنی در واقع آنها دلسوز و نگران جان و مال شهروندان نیستند و هرگز از خود مایه نمیگذارند بلکه این مردم عادیاند که باید مثل یک دیوار انسانی از کاپیتال و سرمایهی آنها محافظت کنند.
در این بین، ضربهی اصلی به مادران وارد میشود که با خون دل و تحمل سختیهای بسیار، پسرانی میزایند و بزرگ میکنند تا فدایی رهبرشان کنند.
موتیف مقید این شعر، نشاندادن درد و رنج مادرانه است. شعر با فیلم علفزار گریان ساختهی تئو آنجلوپولوس کارگردان یونانیتبار رابطهی پیرامتنی دارد (چون نام شعر اشاره به آن فیلم میکند). آنجلوپولوس سعی میکند در فیلماش پاسخی برای سؤال دختربچهی ابتدای فیلم که از دوستش میپرسد: «تو میدانی رودخانهها به کجا میروند»، بیابد هرچند که بیننده پس از پایان، جوابی دریافت نمیکند. حال شاعر با دیدن این فیلم و دریافت حسیت آن، میخواهد پاسخ آن دختربچه را بدهد. شعر را برای بررسی بهتر اپیزودبندی میکنیم:
تمام رودخانهها سرچشمه از جنگ مىگيرند
كه بازىِ مردان است
عليه مادران
هرگز نديدهام
هيچ زنى شليك كند در جبهه
(اپیزود ۱)
در اپیزود اول، شاعر سعی میکند تمهیدی برای پاسخدادن به سؤال آن دختربچه ایجاد کند: «سرچشمهی رودخانهها جنگ است». ولی چرا جنگ؟ چون سربازانی که در جنگ کشته میشوند، جگرگوشهی مادرانی هستند که آنها را با شیرهی جانشان پرورش داده، بزرگ کردهاند و حال بهخاطر منفعتطلبی و خودخواهی رهبرانشان باید گوشت دٙمِ توپ شوند. در واقع جنگ، آشکار و بارزترین شکل تجاوز مردان به زنان است یعنی بهطور مستقیم، بزرگترین دارایی یک زن را به زور میگیرند. اگر حق زن در طول تاریخ به شکلهای مختلف و در پوششهای دینی و مکتبی از او سلب شده، ولی قدرتها به وضوح در جنگ، عشق مادری را میکُشند. با وجود اینکه کمتر زنی در خط مقدم جبههها دیده میشود و اگر هم باشد، برای کمک و امدادرسانی به آسیبدیدگان است نه شلیک کردن، ولی باز هم ضربهی اصلی را زن میخورد.
در سطر اول، فعل «میگیرند» مضارع اِخباریست یعنی رودخانهها، هم سرچشمه از جنگهایی میگیرند که اکنون در حال وقوعاند و هم نبردهایی که در آینده رخ خواهند داد و این چرخه ادامه دارد.
سربازها
اموالِ مادراناند
اما براى دو مرد
دو رهبر از دست مىروند
كه جز شطرنج
بازىِ ديگرى بلد نيستند
(اپیزود ۲)
در ادارات و ارگانهای دولتی روی وسائل و اشیاء، برچسبی میزنند که برچسب اموال نام دارد تا مالک آن وسیله مشخص باشد. در این بخش، شاعر با استفاده از این موضوع، سرباز را با اشیاء اینهمان کرده و مادر را صاحب واقعی سربازها میداند یعنی این مٙرد نه فدایی رهبر است، نه فرزند ماممیهن، نه رزمندهی جان برکف و نه مدافع حرم، بلکه میوهی دل زنیست که کنج خانه، انتظار فرزندش را میکِشد. رهبران دو کشورِ درگیر جنگ، مثل دو شطرنجباز میمانند که ارتششان به مثابه مهرههای آن، قابل تغییراند و با مرگ هر سرباز، مهرهای از دست میدهند. آیا یک شطرنجباز بعد از ماتشدن، میگرید؟! نه. او هنوز فرصت بازی مجدد را دارد. اما مادر پسرمرده چه؟ این نهایت بیرحمی و خودخواهیست. این، کارِ تمامِ رهبران جهان است، فرقی نمیکند. سران ایران و اسرائیل و آمریکا، همگی یکی هستند. این نهایت بلاهت است که بین آنها فرق بگذاریم و به خوب و بد تقسیمشان کنیم. همه بد هستند.
در اپیزود دوم، واژههای «سرباز» و «اموال» دارای الگوریتم هجایی یکسانی هستند که به ایجاد لحن کمک میکنند. شاعر با استفاده از سیستم جانشینی، شطرنج را با جنگ اینهمان کرده تا در ادامهی شعر از این تمهید برای بیان دغدغهی فکریاش بهره گیرد.
سالهاست كه شطرنج نمىكنم
چرا با جانِ اشياء بازى كنم؟
ديگر از بسيجىها
حتا پاسدارها
از هيچ شكنجهگرى متنفر نيستم
آنها هم پسرِ مادرى هستند
(اپیزود ۳)
در ادامه راوی از دانای کل به اول شخص تغییر میکند. این تمهید، مخاطب را به فضای جدیدی میبرد که در راستای موتیف مقید است. مقابله با زمان علمی یا خطی، روشهای گوناگونی دارد مثل تغییر در زمانِ افعال یا مکانِ روایت. در اینجا شاعر، دستِ خواننده را میگیرد و ناگهان او را از وسط میدان جنگ به درون فکر خود میبٙرد. این نوعی تکنیک است که برای تغییر فضا_زمان متنی. قبلن ما در شعر با بحران سطرسازی مواجه بودیم ولی مشکل و ضعف اصلی شعر سپید امروز، ناتوانی در قطعهسازیست. شما با متنهایی روبرو میشوید که سطرهای درخشانی دارند ولی حذف آنها هیچ تغییری در روند روایت بهوجود نمیآورد، یعنی بود و نبودشان فرقی نمیکند. شعر پیشرو باید مخاطب را به تعمق وادارد، تا یاد بگیرد با وصل کردن سرنخها، فکر کند. در این شعر، قطعهها به خوبی درهم چفت شدهاند و به این ترتیب ذهن مخاطب برعکسِ قوالب کلاسیک دائمن به اطراف و موضوعات دیگر نمیپٙرد.
راوی در قسمت سوم، خود را از بازی کثیف قدرت و لابیهای آن مبرّا میداند و برای هر فرد زندهای حق حیات قائل میشود. ما نیز باید چنین عمل کنیم. اگر با کسی دشمنی داریم، خصومتمان متنی و فکری و روی کاغذ باشد و هرگز نباید به حذف فیزیکی آندیگری راضی باشیم. او حتا از سانسورچیها و شکنجهگران کینهای ندارد چون آنها هم برای مادرانشان عزیز و خواستنی هستند.
وقتى بهادر از جبهه آمد افقى
من شيون مادرِ پسر از دست داده را ديدم
واقعن بزن بهادر بود
حتمن يكى را كشته بود
كه شيونِ مادرى
اينگونه مادرش را مات كرده بود
(اپیزود ۴)
در بخش چهارم، شاعر خُرده روایتی را وارد متن میکند تا نشان دهد هیچکس در هیچ جنگی پیروز نیست و همه بازندهاند. سربازی بهنام بهادر که بسیار دلیر و شجاع بوده (با توجه به اصطلاح بزن بهادر) در جبهه کشته شده و مادرش پس از گریه و زاری، اکنون مات و مبهوت به جنازهاش مینگرد. مدلول این بهتزدگی، شیون مادر سربازیست که در خط مقدم بهدست بهادر کشته شده. یعنی درواقع دیدن ضجههای دردناک مادر رزمندهی دشمن، او را شوکه کرده است.چون او هم یک زن است و میتواند حس مادرِ پسر مرده را درک کند. «مات» در اینجا خصلت چندواژگانی دارد:
۱) بازندهی شطرنج
۲) حیران و سرگشته
۳) به معنای تیره و تار یعنی مادر بهادر، سیاه پوشیده است.
پس دیدیم چرا شاعر در دو اپیزود قبلی به شطرنج اشاره کرده است. برای اینکه بتواند بهخوبی از مفهوم ماتشدن استفاده کند. یعنی تمهیدی بیاندیشد تا فرم ذهنی شعر برای مخاطب شکل بگیرد چون فرم در شعر سپید مثل قوالب کلاسیک، فرمول خاص و معینی ندارد و در هر متن آوانگارد، جدید و تازه است و مثل اثر انگشت انسان، تکراری نیست.
هيچ جنگى برنده ندارد
در هر دو سمت
مادرى مىگريد
بيخود كه رودخانهها ادامه ندارند
دنبالشان كنى
به چشمهاى مادرى مىرسى
(اپیزود ۵)
در بخش پایانی، عبدالرضایی هم پاسخ سؤال اِلنی، دخترک فیلم را میدهد و هم به نوعی دغدغهی ذهنی آنجلوپولوس را. اینکه اگر مسیر رودخانهها را برای پیداکردن سرچشمهشان دنبال کنی، به چشمان مادران عزاداری میرسی که در سوگ پسرانشان، اشک میریزند. حس مادری را هیچکس حتا پدران نمیتوانند درک کنند. مادری که گُلِ روییده بر مزار فرزندش را مینگرد، به یاد روزهایی میافتد که با چشمانی پر از شوق، قد کشیدن پسرش را میدیده ولی اکنون در یک بازی واقعی، این توپ است که جگرگوشهاش را شوت و تبدیل به گُل کرده.
جنگ، بٙرنده و بازنده ندارد. دو طرف نبرد مثل مهرههای شطرنج فقط رنگشان فرق میکند و در ماهیت یکی هستند. میتوان از این شعر تأویلهای دیگری هم داشت مثلن اگر مادر را به جای زبان و سربازها را به عنوان کلمات اینهمان کنیم، میشود داستانی متفاوت ساخت ولی نشانهها برای چنین تفسیری کم هستند. پس بهتر است گاهی پیچیده فکر نکنیم و حرف اصلی شعر را که به صراحت بیان شده، دریابیم.
هر چیزی که در جهان دارای عناصر زیباییشاختیست، به زن برمیگردد. عشق، احساسات لطیف، زبان، شاعرانگی، شعر و … ولی به هیچکس هم به اندازهی آنها از سوی مردان و حتا خود زنها تجاوز نمیشود. اصل و اساس تمام ایدئولوژیها و مذاهب بر پایهی سرکوب زنان بنا شده است. آنها میزایند و نیروی انسانی کارآمد، مهمترین رکن تشکیل یک حکومت است. پس آنقدر باید محدود و در بند باشند تا به کاری دیگر مشغول نشوند و فکر نکنند. هیچ حقیقت مطلقی در دنیا وجود ندارد بنابراین هیچ اقتداری هم غایی نیست چون علم به قدر کافی پیشرفت نکرده تا بتواند جواب قطعی همهی پرسشهای بشری را بدهد. پس هرکس ادعا کرد چنین حقیقتی نزد اوست، بدانید دروغ میگوید و هدفاش فقط مالاندوزی و کسب شهرت و قدرت است. فراموش نکنیم همهی ما قربانی سیاستهای تحمیقکنندهی قدرتها و سیاست هستیم و ممکن است آن مادر داغدار، مادر ما باشد. پس باید یاد بگیریم بهراحتی گول بازیهای مسخرهشان را نخوریم و خودمان با تفکر، راه بهتر را بیابیم تا بیش ازین مادران را آزار ندهیم.
Leave a Comment