بسم المهرُ المهرانَ المهير
به اندازه انداختن اندام میخواهد
برازندهی من نيست
با همين شبهايی كه سهمِ روز خورده اند
كَل كَلِ كُلّی كردن
تمامِ ديشب كه يك لبِ شبمانند داشت بوسيدم
ليسيدم
ربطی به صورتی كه صورت میدادم نداشت
به حدّی كه داس كرده باشی كاس شده باشی سو داشتم
پيكاسو میديدم
چه حالی داشت
عجب علیِ سرحالی بوده ام ديشب
بي خيالِ سوالی از محمد كه صد و سگتايی داشت پرسيدم
چقدر موسا كش رفتهاى جانی!؟
از مانی كه عيساى جاكشیست مهر بردهاى كه رحم كنی به کی!؟
زن كه سورهى سوريهسازى نيست
البته ناگفته نماند
به نيما هم كه مانیِ برعكسیست نوشتم
قالَ على عبدالرضايى:
هميشه عاليه خانم عالى نيست
شعر كه پاى شاعر نمىماند پدر!
هنوز درياى تازه مىخواهد
پارو بكشى بهتر نيست؟
بالاخره بيشتر سَر نمىخورم كه به ديوارِ برخى بربخورد
اينجا توى توالتِ مارسل دوشان روى جعبهى اندى وَرهول شاشيدم
تقليد هم حدّى دارد جاكش
جارو بكشى بهتر نيست!؟
علی عبدالرضایی
«شعری نوشته نمیشود، مگر شعرهای قدیمی پاک شوند»
یک ایده، صدا، تصویر، حس و یا خواندن یک قطعهی ادبی میتواند سرآغاز خلق یک شعر باشد. آن ایده و تم را حتمن شاعران پیشین در آثارشان بکار بردهاند و تو فقط میتوانی پژواک خوبی از صدای آنها باشی. به این رابطه با آثار پیشین، ترامتنیت میگویند. رابطهی ترامتنی اگر نگوییم مهمترین، اما یکی از پرکاربردترین تکنیکهای ادبیست که شناخت و درک انواع آن میتواند در هرمنوتیک و تاویل به مخاطب خلاق کمک کند. دامنهی این روابط بسیار گسترده است و حوزههای وسیعی را دربرمیگیرد. مثلن در ادیان و مذاهب گوناگون، پیامبران از افکار و آداب و سنن ادیان ماقبل خود به مثابهی پیشمتن استفاده و پسمتن یا همان مذهب جدید خود را تأسیس کردهاند. مثالها در این زمینه بسیار هستند مانند قربانیکردن گاو در تاسوعا و عاشورای شیعیان یا گاوبازی ماتادورها در اسپانیا رابطهی مستقیمی با مهرپرستی دارد. کشف دیوارنگارههای بسیار در اروپا و منطقهی بینالنهرین که در آنها مهر در حال قربانیکردن گاو است، این ادعا را اثبات میکند. یا شباهتهای زیاد تورات و قرآن، اهمیت روابط ترامتنی را نشان میدهد. افسانهی آفرینش جهان و آدم، بیمها و اندرزهای مشابه تورات و قرآن، فضای سمنتیک سورهها و زاویهی دید و … از شباهتهای این دو کتاب هستند یعنی تورات بهعنوان پیشمتن و قرآن به مثابهی پسمتن. بسم المهر المهران المهیر که نام شعر است، یعنی چه؟ تفکر نهفته در آن چیست؟ کلیدیترین جمله در اسلام، بسم الله الرحمن الرحیم است، گزارهای که سورههای قرآن با آن آغاز میشوند. رحمان و رحیم دو صفت خدا در اسلام هستند که بر مهربانی الهی تاکید دارند، این در حالیست که خیلیها نمیدانند که ر،ح،م همان مهر ایرانیست. چگونه دینی که تکیه بر خنجر دارد، شعار محوریش مهربانی خدای آن است!؟ اساس اسلام ترس از خداست، مسلمان نباید دست از پا خطا کند وگرنه جهنم و آتش خشم الله در انتظار اوست، پس چگونه دائم میگویند خدا مهربان است و میبخشد!
موتیف مقید این شعر، رابطهی ترامتنی اسلام با ادیان دیگر یا درواقع دزدی محمد از پیامبران پیش از خود است. البته موتیفهای آزادی هم در کنار موتیف مقید آمدهاند تا فضای معنایی مدنظر شاعر در ذهن مخاطب شکل بگیرد که در بدنهی نقد و اپیزودهای مربوطه به آنها اشاره خواهم کرد. حال شعر را از زاویهی دید یک ساختارگرای جزئینگر بررسی میکنیم:
بسم المهرُ المهرانَ المهير
به اندازه انداختن اندام میخواهد
برازندهی من نيست
با همين شبهايی كه سهمِ روز خورده اند
كَل كَلِ كُلّی كردن
(اپیزود ۱)
موتیف آزاد این بخش، تکیه بر منیّت مثبت و استعدادهای درونی است که به نوعی زیرمجموعهای از آنارشیسم محسوب میشوند. درواقع شاعر جایگاه خود را در برابر سنت و مسائل پیش و پا افتاده که پرداختن به آنها در شأن متفکر و روشنفکر آوانگارد نیست، اعلام میکند: بعضی مسائل در حدی نیستند که منِ شاعر_روشنفکر با آنها کلکل کنم. وی در سطر اول میگوید که مناظره و تقابل فکری با او، اندام ورزیدهای میخواهد. البته منظور فقط قوای جسمانی نیست، بلکه در تفکر نیز کسی یارای مقابله با او را ندارد. «شب» در این قسمت با توجه به گزارهی بعد از آن یعنی چیزی که سهم روز را خورده، میتواند به معنای تیرهفکرها و سنتگرایانی باشد که اجازهی بروز افکار تازه و روشن و روزمانند را نمیدهند.
تمامِ ديشب كه يك لبِ شبمانند داشت بوسيدم
ليسيدم
ربطی به صورتی كه صورت میدادم نداشت
به حدّی كه داس كرده باشی كاس شده باشی سو داشتم
پيكاسو میديدم
چه حالی داشت
عجب علیِ سرحالی بوده ام ديشب
(اپیزود ۲)
«شب» در اپیزود دوم (لب شبمانند) به معنایی کاملن متفاوت از بخش قبلی آمده است. در متون و فرهنگ کهن معمولن زن را به شب که تاریک و ناشناخته است، تعبیر کردهاند بنابراین «لب شبمانند» میتوا
ند لب یک زن بسیار زیبا باشد، چون راوی شب خیلی خوب و لذتبخشی را سپری کرده. شب در بخش اول نشانهای نمادین از جهل و نادانی و بلاهت است، در حالی که در قسمت دوم شعر، بار معنایی مثبتی دارد، بنابراین بازی زبانی زیبایی شکل گرفته است و واژگان فقط در نقش حمّال ظاهر نمیشوند.
«داس کردن» در سطر چهارم ممکن است نشانهی چندچیز باشد:
۱_ نشانهای شمایلی از شق کردن (شکل کیر تحریک شده هنگام سکس به داس شبیه است).
۲_ میتواند اشاره به محیطی باشد که دروگر با توجه به توان جسمانی خود به وسیلهی داس آنجا را درو کرده، یعنی هرکس بنا به دانش و هوشش، افق دیدِ معنایی خاص خود را در یک مزرعهی بزرگ با داس (ابزار درو یا فکر کردن) میگستراند.
«کاس» در سطر ۵ با دو معنای داس که در بالا ذکر شد، رابطهی سمنتیک دارد. کاس در گیلکی به معنای دختر چشمآبیست که در اینجا میتواند مشغول به کار در شالی باشد و شب را با راوی بخوابد. از سوی دیگر اشارهایست به دریاچهی خزر که در جهان، کاسپین نیز خوانده میشود و با فضای معنایی شعر که در شمال میگذرد، همخوانی دارد.
«صورتی» در سطر سوم چند معنا دارد. یکی صورتحساب یک مرد در روسپیخانه و دیگری چون رنگ لب و کوس زن صورتیست، با توجه به لیسیدن در سطر بالاترش، لبگرفتن یا ساکزدن را نیز معنی میدهد.
در این اپیزود، شاعر بدون این که مستقیمن به قدرت بینایی و درایت بالای خود در تجزیه و تحلیل مسائل اشاره کند، نشان میدهد که سو دارد و از بسیاری مدعیان روشنفکری بهتر است.
قافیه در شعر سپیدِ نومدرن به شکل غزل و مثنوی وجود ندارد، اما شاعر میتواند با استفاده از قافیهی درونی، لحن را مدیریت کند. قافیههای درونی این اپیزود بوسیدم و لیسیدم، صورتی و صورت، داس و کاس، سو و پیکاسو هستند.
در گذشته زن را مثل شب، تاریک و غیرقابل شناسایی دانستهاند، اما شاعر در اینجا با همان شب تیره و مبهم، معاشقه میکند و از او لب میگیرد. پس به نوعی با اسطورهزدایی نیز طرف هستیم.
پیکاسو، نقاش بزرگ اسپانیایی بود که با نگاهی متفاوت به اشیاء و مسائل پیرامون خود، مکتب کوبیسم را بنیان گذاشت. بنابراین شاعر با آوردن اصطلاح «پیکاسو میدیدم»، میخواهد نشان دهد که با دیدی جدید به دنیا مینگرد.
موتیف آزاد اپیزود دوم، اهمیت شور و شعف و شادی در طرز فکر و بینایی سوبژکتیو است مثلن در ایران باستان در طول سال تحت عناوین مختلف، جشن برگزار میشد چون آنها اعتقاد داشتند شادی باعث رشد اندیشه میشود، اما بعد از هجوم اسلام به ایران، همان روزهای جشن بدل به ایام سوگواری شدند تا فلسفه و حکمت ایرانی رشد نکند.
بي خيالِ سوالی از محمد كه صد و سگتايی داشت پرسيدم
چقدر موسا كش رفتهاى جانی!؟
از مانی كه عيساى جاكشیست مهر بردهاى كه رحم كنی به کی!؟
زن كه سورهى سوريهسازى نيست
(اپیزود ۳)
حال شاعر که با توجه به سطر آخر اپیزود قبل (عجب علی سرحالی بودهام دیشب)، غرق لذت و سرخوشیست، شروع به طرح پرسش میکند. پس شادی و شعف رابطهی مستقیمی با تفکر دارد. سطر اول را میتوان به دو شکل خواند:
۱_ با بیخیالی از محمد سوال پرسیدم و چون پاسخ را خود میدانم، بنابراین پرداختن به اسلام و در کل مذهب برایم اهمیتی ندارد.
۲_ یعنی بیخیالِ سوالی شدم که از محمد پرسیدم.
شاعر در ادامه به رابطهی بینامتنی مذاهب که موتیف مقید شعر است، میپردازد و به محمد پیامبر اسلام میتازد که چرا این همه از ادیان مختلف دزدی کردهای و سپس خود را خاتم پیامبران نامیدهای!؟ دزدی ادبی فینفسه بد نیست اما اینکه کار خود را کامل بخوانی و آنرا از هر ادیتی مصون بدانی، بزرگترین خیانت را در حق نسل آینده مرتکب شدهای. او نمایهی این دزدی را مهر میداند که محمد با تبدیلش به رحم، آن را به شعار محوری دین خود تبدیل میکند (بسمالله الرحمن الرحیم).
زن در سطر آخر میتواند نشانهای نمادین از قبر زینب و رقیه در سوریه باشد که ایران به بهانهی دفاع از آن و در حقیقت بخاطر حفظ رژیم دیکتاتور سوریه به آنجا لشکر کشیده.
«صد و سگ تا» در سطر اول میتواند با تعداد سورههای قرآن یا تعداد زنان محمد رابطهی پیرامتنی داشته باشد («تا» به معنای جفت و همسر و یا به معنای تعداد یک چیز).
البته ناگفته نماند
به نيما هم كه مانیِ برعكسیست نوشتم
قالَ على عبدالرضايى:
هميشه عاليه خانم عالى نيست
شعر كه پاى شاعر نمىماند پدر!
هنوز درياى تازه مىخواهد
پارو بكشى بهتر نيست؟
(اپیزود ۴)
شاعر در بخش چهارم نیما یوشیج را هم که پدر شعر نوی فارسیست نقد میکند. به بیان دیگر علی اسفندیاری نام نیما که قلب شدهی مانیست، برای خود برمیگزیند تا بگوید بهدنبال مکتب و بدعت نوینی در شعر است، اما این تغییر و ابداع فقط در سطح و درحد اسم باقی میماند و نیما نمیخواهد تیشه به ریشهی سنت بزند. نوآوریهای او بیشتر در فرم و چگونه گفتن است و کاری به سمنتیک استراکچر و چه گفتن ندارد. شاعر به نیما یا
دآوری میکند که عالیه خانم همسر نیما همیشه عالی نیست و مطمئنن مثل هر آدم دیگر، نقاط ضعفی دارد. البته عالیه میتواند نماد شعر سنتی هم باشد، بنابراین دستیابی به درک تازه در شعر را مستلزم تابوشکنی میداند. نیما اهل شمال و دریای خزر بود، پس عبدالرضایی به او متذکر میشود که شعر، دریای تازهای میخواهد، در نتیجه پارو کشیدن بهتر از شاعریست! پس نشانهی پارو با قایق و نتیجتن دریا ارتباط دارد که. تشکیل همین زنجیرهها، شعر را ساختارمند و دارای فرم خوب میکند. موتیف آزاد این بخش، مصون نماندن هیچ عرصهای از تیغ تیز نقد است و عبدالرضایی همانطور که در بخشهای قبلی به ادیان و مذاهب تاخت، به شعر هم که تخصص اوست، نقد دارد. پس بزرگ کردن نیما و بتسازی از او با مقدس سازی موسی و عیسی و محمد هیچ تفاوتی نمیکند.
بالاخره بيشتر سَر نمىخورم كه به ديوارِ برخى بربخورد
اينجا توى توالتِ مارسل دوشان روى جعبهى اندى وَرهول شاشيدم
تقليد هم حدّى دارد جاكش
جارو بكشى بهتر نيست!؟
(اپیزود ۵)
در انتها شاعر تصمیم میگیرد به دلایلی دیگر به این موضوعات نپردازد تا به کسی برنخورد. توالت مارسل دوشان و جعبههای بریلوی اندی ورهول، دو نماد از هنر مدرن هستند که با وجود آوانگارد بودن در زمان خود، اکنون بازهم بدل به سنت شدهاند و باید از آنها گذشت. در اینجا بین این دو اثر و شعر، رابطهی پیرامتنی وجود دارد. در نهایت شاعر باز به محمد و یا مقلدین دیگر میتازد که چقدر از مکاتب دیگر دزدی کردهاند. دزدی فینفسه کار بدی نیست، ولی مشکل آنجاست که آن دزدی به تابو بدل شده و جلوی خلق هنر نو را میگیرد. درواقع دزدی کار خلاقانهایست و تمام هنرمندان و نویسندگان و شاعران، دزدان هنری هستند که با دریافت ایدههای مختلف، آثارشان را میسازند.
سطر آخر اپیزود پنجم با «پارو بکشی بهتر نیست» در بخش قبلی، تشکیل نوعی ترجیع شعری میدهند.
«سَر نمیخورم» در سطر اول چندتاویل دارد:
۱_ سر شما را بیش ازین نمیبَرم و توضیح بیشتری نمیدهم.
۲_ نمیخواهم سر خود را به باد دهم، پس دیگر چیزی نمیگویم.
موتیف آزاد این بخش، سنتزدایی یا به عبارت دیگر شاشیدن به سنت است.
دیدیم که شاعر به خوبی از رابطهی بین اسلام و مذاهب پیش از خود گفت و در این راه گریزی هم به ادبیات زد. شعور و آگاهی دو مقولهی بسیار مهم در راه رسیدن به آزادی هستند. ایرانیان درپی انقلابی از جنس ۵۷ نیستند، بلکه اینبار باید با شناخت و درک روابط سنتی، از گذشته عبور کنند و زیرساخت ذهنی جدیدی جایگزین افکار قبلیشان کنند. اکثریت مردم مذهبی وقتی بفهمند به مسلکی معتقدند که از گذشتگان بسیار وام گرفته، متوجه میشوند که مذهبشان کامل نیست و میتوان به آن شک کرد. هیچ حقیقت غایی در دنیا وجود ندارد و همانطور که عمر یک مکتب ادبی به زیر ده سال رسیده، پس یک مذهب نیز قادر نیست قرنها از تغییر مصون بماند.
اوهای مربی
Leave a Comment