بی ربط عاشقیِ من بود
تو چرا پشت میکنی به خدا؟
در خوابهای کسی راه رفتهای هرگز؟
زمين همين نقطهی پرتیست که بيرونِ سطر افتاده ببين!
هر که هرجا در خودش تا ساحلی هست میدود
با مثلِ موج هر که به ساحل برسد از حال میرود
بیهوده اينهمه در همه دنبالِ خودم نيستم
برای آنکه چشم بگذارم
و سی سالِ آزگار بشمارم
نصفِ چشمهای تو را هم گذاشتم
من که چيزی کم نداشتم
حتّا شکم نداشتم
اگر از توی تو بردارم دو نقطهی اين واو را در چه کسی بگذارم؟
از مثلِ من که تو بودی
جدا شدن اشتباه بود
گناه بود
با مثلِ خيلی چنان شدن که من بودم
دو سه اندازهی زمين
بالا رو ببين!
همچنان تنهام
و لُختی در تمامِ تو هستم
تو هر کجای جهان که دم بزنی
من اينجا میشنوم
بر ديوار
وقتی که دست میکشی
من روی موهام حس میکنم
در من آتشی قد کشيده بلند
لگد اگر نکنند
خاموش نمیشوم
علی عبدالرضایی
Leave a Comment